شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت دماسنج

mohammad.hi

+ حکايت موشي که مهار شتر مي کشيد !موشي کوچک مهار شتري را در دست گرفته به جلو مي کشيد و به خود مي باليد که اين منم که شتر را مي کشم. شتر با چالاکي در پي او مي رفت. در اين اثنا شتر به انديشه ي غرور آميز موش پي برد. پيش خود گفت : «فعلا سرخوشي کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردي.»
*ليلا*
93/12/16
mohammad.hi
همين طور که مي رفتند به جوي بزرگي رسيدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت بر جاي ايستاد و تکان نخورد. شتر رو به موش کرد و گفت : «براي چه ايستاده اي ؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پيشاهنگ و جلودار مني.» موش گفت : «اين آب خيلي عميق است. من مي ترسم غرق شوم.»
mohammad.hi
شتر گفت : «ببينم چقدر عمق دارد.» و سپس با سرعت پايش را در آب نهاد و گفت : اين که تا زانوي من است. چرا تو مي ترسي و ايستاده اي ؟!» موش پاسخ داد : «زانوي من کجا و زانوي تو کجا، اين رودخانه براي تو مورچه و براي من اژدها است. اگر آب تا زانوي توست صد گز از سر من مي گذرد.»
mohammad.hi
گفت گستاخي نکن بار دگر/ تا نسوزد جسم و جانت زين شرر/ موش گفت : «توبه کردم، مرا از اين آب عبور بده.» شتر جواب داد : «بيا روي کوهانم بنشين، من صدها هزار چون تو را مي توانم از اين جا بگذرانم.» چون پَيَمبَر نيستي، پس رَو به راه/ تا رسي از چاه روزي سوي جاه/
mohammad.hi
غرور به خود راه نده، ابتدا پيروي کن، شاگردي کن، مريد باش، گوش کن تا زبانت باز شود آن گاه زبان گشا و آن هم نخست به صورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معني و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقيقي برسي./داستان هاي مثنوي معنوي/
*ليلا*
+
ساعت دماسنج
mohammad.hi
رتبه 0
0 برگزیده
43 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
mohammad.hi عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top