شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي ارسالي

ساعت دماسنج

mohammad.hi

+ الان در سفرهاي نوروزي وسايل مورد نياز عبارتند از: مسواک مرغوب،زير شلواري راحت و يک وصيت نامه کامل.يعني شما از عوارضي که رد ميشي داري ميري که يا کشته بشي يا بکشي،بعد خيليا تو تخت خوابشون حال نميکنن پشت فرمون ميخوابن،يه عده هم آدماي متفاوتي هستن از لاين روبرو ميان تو شيکمت،يه عده هم جاه طلبن يعني با 180 تا سرعت از روت رد ميشن،جاده ها هم که همه پيچ واپيچ، اتومبيل ها هم کهخداروشکر همه پرايد
mohammad.hi
93/12/20
mohammad.hi
يعني عيد به عيد چند هزار نفريم، جمع ميشيم دور هم، ميميريم. شوخي کردم.....مهران مديري
mohammad.hi
B-)
mohammad.hi
چن روز پيش برنامه سفر بخير،برزو ارجمند يه حرف خيلي قشنگي زد گفت:حادثه مال بقيه نيست مال ما هم هست،حالا قشنگيش به اينه که اينو مي دونيم اما نميدونيم......
mohammad.hi
حالا منم يه عرض کوچکي دارم.رفتيم مسافرت يه ماشين از کنارمون رد شد و خلاف کرد،نمي خواد پشت فرمون ادبش کنيم و خودمون يه کار خطرناک تر انجوم بديم کمي حوصله بخرج بديم.

mohammad.hi

+ مجري :ك?ه قرمزي برا چي خونه تكوني ميكنيم؟ ك?ه قرمزي :برا اينكه پدرمون در آد!
*ليلا*
:)
سنگ صبور
واقعا همينه....

mohammad.hi

+ كارمند تازه وارد مردي به استخدام يك شركت بزرگ چندمليتي درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»صدايي از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلي را اشتباه گرفته ايا مي داني تو با كي داري حرف مي زني؟»كارمند تازه وارد گفت: «نه»صداي آن طرف گفت: «من مدير اجرايي شركت هستم، احمق.»مرد تازه وارد با لحني حق به جانب گفت: «و تو ميداني با كي حرف ميزني، بيچاره.»
mohammad.hi
93/12/17
mohammad.hi
مدير اجرايي گفت: «نه» كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سريع گوشي را گذاشت.

mohammad.hi

+ رنجوري را گفتند: دلت چه ميخواهد؟ گفت: آنکه دلم چيزي نخواهد!
*ليلا*
93/12/17

mohammad.hi

+ حکايت موشي که مهار شتر مي کشيد !موشي کوچک مهار شتري را در دست گرفته به جلو مي کشيد و به خود مي باليد که اين منم که شتر را مي کشم. شتر با چالاکي در پي او مي رفت. در اين اثنا شتر به انديشه ي غرور آميز موش پي برد. پيش خود گفت : «فعلا سرخوشي کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردي.»
*ليلا*
93/12/16
mohammad.hi
همين طور که مي رفتند به جوي بزرگي رسيدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت بر جاي ايستاد و تکان نخورد. شتر رو به موش کرد و گفت : «براي چه ايستاده اي ؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پيشاهنگ و جلودار مني.» موش گفت : «اين آب خيلي عميق است. من مي ترسم غرق شوم.»
mohammad.hi
شتر گفت : «ببينم چقدر عمق دارد.» و سپس با سرعت پايش را در آب نهاد و گفت : اين که تا زانوي من است. چرا تو مي ترسي و ايستاده اي ؟!» موش پاسخ داد : «زانوي من کجا و زانوي تو کجا، اين رودخانه براي تو مورچه و براي من اژدها است. اگر آب تا زانوي توست صد گز از سر من مي گذرد.»
همه 5 نظر
mohammad.hi
غرور به خود راه نده، ابتدا پيروي کن، شاگردي کن، مريد باش، گوش کن تا زبانت باز شود آن گاه زبان گشا و آن هم نخست به صورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معني و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقيقي برسي./داستان هاي مثنوي معنوي/
*ليلا*
+

mohammad.hi

+ در «حياة الحيوان»، زير كلمه «كبك» آمده است كه: يكى از سران كُرد بر سفر? يكى از اميران، مهمان شد و بر آن سفره، دو كبك بريان نهاده بود. كُرد، كبكها را نگريست و خنديد. و چون امير از سبب خنده اش پرسيد، گفت: به روزگار جوانى بر سوداگرى، راه زدم، و چون خواستم كه او را بكشم، زارى كرد. اما زارى او بى فايده بود. آن مرد، چون مرا مصمم به كشتن خويش ديد، به دو كبك كه در كوه بودند، روى آورد و گفت: «
mohammad.hi
93/12/16
mohammad.hi
« بركشتن من، گواه باشند! » و اكنون كه اين كبك ها را ديدم، نادانى او به يادم آمد. امير گفت: آن دو، شهادت خويش دادند و فرمان داد، تا گردنش ‍ زدند.
mohammad.hi
(کشکول شيخ بهايي)

mohammad.hi

+ در هنگامه جنگ ايران و عراق، مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني در جبهه بعنوان يک بسيجي، لباس رزم پوشيده و در سنگر حق عليه باطل مي جنگيدند. يک روز در واحد ادوات، خمپاره 120، ايشان 14 گلوله شليک ميکنند بنام چهارده معصوم (عليهم السّلام) که به ترتيب گلوله ها را از نام مبارک پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شروع و به نام حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ختم مي کنند.
mohammad.hi
«محمد ناصر راوي» يکي از شاهدان اين واقعه در شماره 43 نشريه امتداد نقل کرده است: پس از اين که 14 گلوله تمام مي شود، منتظر مانديم که صداي ديده بان از بيسيم بيايد و تصحيح بدهد که گفت: "اوه ! اوه ! امروز چه کار داريد ميکنيد؟" ايشان نمي دانستند که آميرزا جواد آقا آنجا هستند. خمپار? اول به يک انبار مهمات خورده بود! دومي و سومي و چهارمي و پنجمي هم به همين طريق، همگي به اهداف مهمي برخورد کردند که
mohammad.hi
ديده بان به ما خبر مي داد!

mohammad.hi

+ ملاعلي همداني خدمت حاج شيخ حسنعلي نخودکي رسيد و تقاضاي موعظه کرد. شيخ فرمود: مرنج و مرنجان! ملا علي عرض کرد: مرنجان راحت است، اما مرنج را چکار کنيم؟ شيخ فرمودند: خودت را کسي ندان!

mohammad.hi

+ گر زنت روزي ازت پرسيد منو چندتا دوست داري ؟؟!!! بگو : . . . . . . . . . . . . اندازه يک کيلو خاکشير ! اينا بيکارن ميرن ميشمارن!! چند روزي آرامش داري...
mohammad.hi
فقط و فقط مردا بخوننB-)
سنگ صبور
:-| برادر محمد - HamRaZ

mohammad.hi

+ ترک کردن آسان ف?سبوک ، وايبر , واتساپ , ?ين ، تانگو … بدون درد و خماري بازگشت به زندگ? 100 % تضمينى کام?ً گياهى بدون عوارض جانبى و بدون بازگشت با گوشى هاى نوکيا 1100 چراغ قوه دار به آغوش گرم خانواده برگرد?د !!!
mohammad.hi
ببخشيد پارسي يارو يادم رفت بگم.:-)
سنگ صبور
:) ...برا ترک اينجا هم يه چاره اي بينديشيد

mohammad.hi

+ هاتفي از گوشه ميخانه دوش // گفت ببخشند گنه مي بنوش لطف الهي بکند کار خويش // مژده رحمت برساند سروش اين خرد خام به ميخانه بر // تا مي لعل آوردش خون به جوش گر چه وصالش نه به کوشش دهند // هر قدر اي دل که تواني بکوش لطف خدا بيشتر از جرم ماست // نکته سربسته چه داني خموش
mohammad.hi
گوش من و حلقه گيسوي يار//روي من و خاک در مي فروش// رندي حافظ نه گناهيست صعب //با کرم پادشه عيب پوش// داور دين شاه شجاع آن که کرد//روح قدس حلقه امرش به گوش// اي ملک العرش مرادش بده //و از خطر چشم بدش دار گوش

mohammad.hi

+ چون وا نمي کني گره اي،خود گره مباش ........ ابرو گشاده باش،اگر دستت گشاده نيست ((صائب تبريزي))
سنگ صبور
عالي

mohammad.hi

+ اي چراغ خانه ام سو سو نزن مرغ حقّم ناله ي کو کو نزن حال که دستت شکسته لا اقل چند روزي خانه را جارو نزن اي جوان نيمه جان پيرم نکن زير چادر دست بر پهلو نزن چند روزي هم اگر شد دست بر زخم هاي گوشه ي ابرو نزن يا دگر در پيش پايم پا نشو يا دگر پيش علي زانو نزن خواستي برخيزي از بستر بگو يا که بر ديوار خانه رو نزن اي همه دار و ندار بو تراب اي چراغ خانه ام سو سو نزن
@};-
mohammad.hi
ممنون کيمياي ناب

mohammad.hi

+ اسماء لحظه‏اى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنيد، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامى‏ترين كسى كه زنان حمل او را عهده‏دار شدند، اى دختر بهترين كسى كه بر روى ريگ‏هاى زمين پاى گذارده، اى دختر كسى كه به پروردگارش به فاصله دو تير كمان و يا كمتر نزديك شد، اما جوابى نيامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد از دنيا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و
mohammad.hi
93/12/13
mohammad.hi
و در حالى كه ايشان را مى‏بوسيد گفت: فاطمه آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان، آنگاه گريبان چاك زده و از خانه بيرون آمد، حسنين به او رسيده و گفتند: اسماء مادر ما كجا است؟ وى ساكت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده ديدند حضرت دراز كشيده حسين عليه‏السلام حضرت را تكان داد ديد از دنيا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصيبت مادر پاداش دهد.
mohammad.hi
حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مى‏بوسيد و مى‏گفت: اى مادر با من سخن بگو پيش از آن كه روح از بدنم جدا شود، و حسين جلو آمده و پاهاى حضرت را مى‏بوسيد و مى‏گفت: اى مادر من پسرت حسينم، پيش از آنكه قلبم منفجر شود و بميرم با من صحبت كن.
mohammad.hi
اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا برويد نزد پدرتان على عليه‏السلام او را از مرگ مادرتان خبردار كنيد، آن دو از منزل بيرون رفته و صدا مى‏زدند:يا محمداه يا احمداه، امروز كه مادرمان از دنيا رفت رحلت تو تجديد شد، بعد به مسجد رفته و على عليه‏السلام را خبردار كردند حضرت با شنيدن خبر فوت فاطمه عليهاالسلام از هوش رفت و با پاشيدن آب بر او به هوش آمد و چنين گفت: اى دختر حضرت محمد به چه كسى تسليت بگوئيم،
mohammad.hi
من هميشه به وسيله تو دلدارى داده مى‏شدم، بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسليت من خواهد شد.

mohammad.hi

+ نقل علامه مجلسى از زبان عمر علامه مجلسى عهدنامه‏اى از خليفه دوم براى معاويه در بحارالانوار آورده كه ماجراى خود را با زهرا عليهاالسلام در آن حكايت كرده است. (1) از جمله در آن آمده: «به خانه على آمدم تا مگر او را به زبانى بيرون كشم. كنيزك فضّه كه به او گفتم: به على بگو براى بيعت با ابوبكر بيرون آيد كه مسلمانان بر خلافت او اجماع كرده‏اند; گفت: اميرالمؤمنين مشغول است. گفتم:
mohammad.hi
اين را فراموش كن و به او بگو بيرون آيد و الّا داخل مى‏شويم و او را به اكراه بيرون مى‏آوريم. فاطمه بيرون آمد. پشت در ايستاد و گفت: اين گمراهان دروغگو; چه مى‏گوييد؟ و چه مى‏خواهيد؟ گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه مى‏خواهى؟! گفتم پسر عمويت را چه شده كه تو را براى پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟
mohammad.hi
گفت: اى شقى! طغيان تو مرا بيرون آورد و حجت را بر تو تمام كرد... گفتم: اين اباطيل و افسانه‏هاى زنانه را از سرت بيرون كن و به على بگو بيرون بيايد. گفت مورد احترام ما نيستى، عمر! مرا از حزب شيطان مى‏ترسانى؟ در حالى كه حزب شيطان بس ضعيف است.
بعدی همه 11 نظر قبلی
mohammad.hi
شهادت حضرت زهراي مرضيه (س)تسليت باد
:'(
ساعت دماسنج
mohammad.hi
رتبه 0
0 برگزیده
43 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
mohammad.hi عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top