پيام
+
در «حياة الحيوان»، زير كلمه «كبك» آمده است كه:
يكى از سران كُرد بر سفر? يكى از اميران، مهمان شد و بر آن سفره، دو كبك بريان نهاده بود. كُرد، كبكها را نگريست و خنديد. و چون امير از سبب خنده اش پرسيد، گفت: به روزگار جوانى بر سوداگرى، راه زدم، و چون خواستم كه او را بكشم، زارى كرد. اما زارى او بى فايده بود. آن مرد، چون مرا مصمم به كشتن خويش ديد، به دو كبك كه در كوه بودند، روى آورد و گفت: «
mohammad.hi
93/12/16
mohammad.hi
« بركشتن من، گواه باشند! » و اكنون كه اين كبك ها را ديدم، نادانى او به يادم آمد. امير گفت: آن دو، شهادت خويش دادند و فرمان داد، تا گردنش زدند.
mohammad.hi
(کشکول شيخ بهايي)